تورمِ بیپایان؛ چرا مردم هر روز فقیرتر میشوند؟!
- شناسه خبر: 2202
- تاریخ و زمان ارسال: 15 آذر 1404 ساعت 20:36
تورم در ایران دیگر یک پدیده اقتصادی مقطعی نیست؛ تبدیل به تجربهای روزمره شده که مردم در تمام لحظات زندگی آن را لمس میکنند. هر بار که فردی برای خرید نان، دارو، پوشاک یا پرداخت کرایه تاکسی از خانه خارج میشود، با واقعیتی مواجه میشود که مدتهاست از تحلیلهای کلان اقتصادی فراتر رفته و به بخشی از زیست روانی جامعه تبدیل شده است. پرسش اصلی این است: چرا مردم هر روز فقیرتر میشوند، حتی زمانی که درآمدها افزایش ظاهری پیدا میکند؟ پاسخ این پرسش را باید در چرخه پیچیدهای جستوجو کرد که ترکیبی است از ناترازیهای مزمن اقتصادی، بیثباتی سیاستها، کاهش تولید و نبود چشمانداز بلندمدت برای زندگی.
تورم تنها افزایش قیمتها نیست؛ کاهش مداوم قدرت خرید است. وقتی فردی در آغاز سال دستمزدی دریافت میکند، اما سه ماه بعد با همان درآمد تنها میتواند نیمی از کالاهای قبلی را بخرد، معنایش این است که تورم نهتنها جیب او بلکه آینده او را میبلعد. تورم یک مالیات پنهان است؛ مالیاتی که بیشتر از همه از طبقه متوسط و طبقات پایین گرفته میشود، چون داراییهایشان ناکافی است و توان پوشش نوسانات اقتصادی را ندارند. در چنین فضایی، پسانداز بیمعنا میشود، امنیت مالی از بین میرود و سطح رفاه بهصورت پیوسته کاهش مییابد.
ریشه این وضعیت در ساختار اقتصادیای است که سالهاست با کسری بودجه مزمن دست و پنجه نرم میکند. دولتها برای جبران این کسری معمولاً به چاپ پول یا استقراض از بانک مرکزی متوسل میشوند، و این یعنی تزریق نقدینگی بدون پشتوانه به اقتصاد. وقتی حجم پول افزایش پیدا میکند اما کالا و خدمات به همان اندازه رشد نمیکند، نتیجه طبیعی آن افزایش قیمتهاست. مردم این سازوکار را شاید به زبان علمی توضیح ندهند، اما آن را با پوست و استخوان احساس میکنند؛ با هر بار نگاه کردن به قیمت مواد غذایی، قبضها یا هزینه مسکن.
مسکن شاید مهمترین عاملی باشد که «فقیرتر شدن» را در زندگی مردم ملموس کرده است. نسبت قیمت مسکن به درآمد سالانه در ایران به یکی از بالاترین سطوح تاریخی رسیده است. برای بسیاری از خانوادهها، خرید خانه در شهری مانند تهران به رؤیایی تبدیل شده که حتی دو یا سه نسل هم نمیتواند آن را محقق کند. هزینه اجارهنشینی بهقدری سنگین شده که بخش بزرگی از درآمد ماهانه صرف سقفی میشود که مالکیتش متعلق به دیگری است. این وضعیت احساس بیثباتی را تشدید میکند و خانوادهها را از برنامهریزی بلندمدت محروم میسازد.
افزون بر این، تورم فقط قیمتها را بالا نمیبرد؛ کیفیت زندگی را هم پایین میآورد. مردم برای مقابله با هزینهها مجبور میشوند از کیفیت مواد غذایی کم کنند، خریدهای فرهنگی را حذف کنند، از درمانهای پیشگیرانه صرفنظر کنند، یا تفریح را کنار بگذارند. این حذفهای کوچک و بزرگ در مجموع نوعی فقر پنهان ایجاد میکند؛ فقری که اگرچه در ظاهر شاید دیده نشود، اما اثرات روانی و اجتماعی عمیقی بر جامعه میگذارد. خانوادههایی که قبلاً سالی یکبار سفر میرفتند، امروز ممکن است از رفتن به رستوران هم منصرف شوند. تورم فقط سفر را حذف نمیکند؛ امید را حذف میکند.
بیثباتی قیمتها همچنین کسبوکارها را از آیندهنگری محروم میکند. یک فروشنده نمیداند کالایی که امروز میخرد، فردا با چه قیمتی باید بفروشد. یک تولیدکننده نمیداند مواد اولیه هفته بعد چقدر افزایش خواهد داشت. نتیجه این عدم قطعیت، کاهش سرمایهگذاری، افت تولید و کاهش اشتغال است. کاهش تولید دوباره تورم را تشدید میکند و این چرخه معیوب ادامه مییابد. در چنین شرایطی، مردم نهتنها هر روز فقیرتر میشوند، بلکه مسیر خروج از فقر نیز هر روز بستهتر میشود.
عامل مهم دیگر، کاهش ارزش پول ملی است. وقتی ارزش پول کاهش پیدا میکند، واردات گرانتر میشود، هزینه تولید بالا میرود و در نهایت قیمت نهایی کالا افزایش مییابد. این مسئله بهویژه در کشورهایی که وابستگی بالایی به واردات مواد اولیه دارند، اثر شدیدتری میگذارد. مردم این کاهش ارزش را در سفرهای خارجی نمیبینند؛ در خرید روغن، دارو، لوازم خانگی یا هر کالایی که ماده اولیهاش وارداتی است احساس میکنند. حتی کالاهای داخلی نیز به دلیل وابستگی به تجهیزات یا قطعات خارجی، از تورم مصون نیستند.
اما چرا مردم بیش از گذشته احساس فقر میکنند؟ پاسخ در شکاف بین درآمد و هزینههاست. حتی اگر درآمدها افزایش پیدا کند، سرعت رشد آنها بسیار کمتر از سرعت افزایش قیمتهاست. دستمزد کارگران، حقوق کارمندان و درآمد بسیاری از مشاغل آزاد با تورم هماهنگ نیست. از سوی دیگر، خدماتی مانند آموزش، درمان، حملونقل و انرژی نیز بهشدت گران شده است. وقتی همه چیز گرانتر میشود اما درآمد تقریباً ثابت میماند، ایجاد حس «در جا زدن» یا «پسرفت» طبیعی است.
در کنار همه این عوامل، بعد روانی تورم نیز بسیار حائز اهمیت است. مردم احساس میکنند که تلاششان ارزش خود را از دست داده است. این احساس، فرسودگی اجتماعی ایجاد میکند؛ یعنی نوعی خستگی جمعی، ناامنی ذهنی و بیاعتمادی به آینده. تورم نهتنها سفره را کوچکتر میکند، بلکه ذهن را هم خسته میکند. بسیاری از افراد که قبلاً به دنبال پیشرفت بودند، امروز فقط به دنبال بقا هستند. وقتی برنامهریزی بلندمدت از زندگی حذف میشود، جامعه از مسیر رشد خارج میشود.
پرسش اینجاست: راهحل چیست؟ پاسخ ساده نیست، اما نقطه شروع روشن است. مهار تورم بدون کنترل نقدینگی ممکن نیست. اصلاح ساختار بودجهای کشور، کاهش وابستگی به درآمدهای غیرپایدار، تقویت تولید داخلی، افزایش شفافیت اقتصادی، و ایجاد پیشبینیپذیری در سیاستها، همه لازمههای مهار تورم هستند. مردم تا زمانی که احساس نکنند سیاستها قابل اعتماد و پایدار است، به آینده امیدی نخواهند داشت.
در نهایت، مردم هر روز فقیرتر میشوند چون اقتصاد هر روز نامطمئنتر میشود. تورم حاصل سالها انباشت تصمیمهای کوتاهمدت و نبود نگاه بلندمدت است. اما همانطور که تورم نتیجه یک روز نیست، حل آن هم با یک تصمیم ممکن نمیشود. اگر مسیر اصلاحات واقعی آغاز شود، اعتماد عمومی بازگردد و اقتصاد از حالت هیجانی خارج شود، شاید بتوان دوباره تصور کرد که مردم فقط برای بقا تلاش نمیکنند، بلکه برای زندگی کردن برنامه میریزند.
